آنچه هستی نگو
چایت را بخور پدر ژپتو
گاهی برای گرم کردن یک جمع
آنقدر خود را آتش زده ای که دنبال یک آغوش وِلَرم میگردی
و حسرت پینو کیو را میخوری
که چه راحت دروغ میگفت ... چه راحت تن به خود نبودن میداد
و آرزو میکردی کاش او، تو را میساخت
نه تو ...!
چایت را بخور و حسرت هیچ نهنگی را نکش
جای نهنگ / خودت را بخور..
خودت را بخور و در خودت بریز ... !
به تو چه ربطی دارد زن ِ همسایه از
افتادن ِ از چشمِ شوهرش ... بیشتر از سرطان سینه میترسد
به تو چه ربطی دارد
کسی درک نمی کند
بچه ی هشت ساله
از سقوط ِ تنها باد بادکش
همانقدر درد میکشد که پدرش
از سقوط ِ ارزش سهام ِ تنها شرکتش
تو هم شبیه منی ...
با صورت یک پرستار در اجتماع / مانور میدهی
... آنقدر که حتی ... فاحشه های شهر هم تنها تو را / برادر حساب میکنند
هه ...میدانی ؟
بگذار به دیوار چین بر بخورد / که استوا هم عادلانه ترین خط تقسیم زمین نیست .... !
من دلم از تمام پارک ها گرفته است ...
ملت باشد .. یا دانشجو ... فرقی نمیکند .... یکی از یکی محدود تر است .......
.
یازده دقیقه ات دارد تمام میشود ...
پینوکیو تنها یک حرف ِ راست به همه میگوید
که از داشتن پدری امثال تو خجالت میکشد ...
.
.
پسر هشت ساله ، از جیب پدر ، انتقام میگیرد
.
.
زن همسایه به
Facebook
و عکس های گذشته اش
به رابطه از پشت ِ سیم های خاردار
روی می آورد
.
.
و تو هدیه به دست
پشت در ِ خانه ای می ایستی که
برای هر چیز جز سکس آمده ای
و مردی دیگر جایت را پر ... یا ... خیس کرده است
آرام چایت را بخور
و به هیچ کس از
آنچه هستی نگو...................ا
دوشنبه 21 آبان 1391 - 5:45:51 PM