مادر ولی دیگر نبود
مادری بود
زندگی خانه ای داشت
خدا روی سبزی شمعدانی می نشست
خیال پر می زد
می رفت تا خنکای پنجره
نسیمی می آمد
می نشست کنار سفره ی آشنایی..نانی تکه می کرددست همیشه ترک خورده ی مادر.مادر که بودخدا دستانش رادر حوض خاطره ها می شستپهن می کرد باران زندگینگاهش را روی شیشه های تنهایی.دختر همیشه خندان کوچه ی سایه هامی نشست روی هشتی درب خانه ی ماکوچه ها پر بوداز بوی عاشقانه های مجنونبهارنارنج می شد همه ی کلمه هاپخش می شد طعم زندگی روی دیوار دوست داشتنکودکی زغالی می کردبودن ها را ، همین ها راسیاه می شد همه ی دست ِ عاشقی.مادر بود همه بودندبند رختی پر بود از پوست زندگیزندگی می رفت لابلای اتاق هابوی خدا دست به دست می شدروی سجاده هاروی چادر نماز گلدارروی یاسهای خشکیده .مادر ولی دیگر نبودزندگی هم نبود ... تنهایی سر طاقچه ی عادتزل می زد به همه ی اشباح این خانه.مادر نبود ، چیزی جایی دنبال خیال می گشت
چهارشنبه 26 دی 1391 - 12:47:12 AM