این قصه از همان اول اشتباهی شروع شد... من بودم و یک دنیا آدم و یک دنیا غربت و یک دنیا اشتیاق. تو از وسط همهی آدمها و همهی غربتها و همهی اشتیاقها، دست من را گرفتی و بردی نزدیک، بعد اشتباهی لبخند زدی. من اشتباهی احساس کردم که گرمی، سرم را گذاشتم روی شانه های اشتباهی تو و تو خیلی اشتباهی بازی کردی: با چشم های من و با دستهای من و با همهی من. خیلی خیلی اشتباهی شعرهای اشتباهی من را تحسین کردی: �مثل ماه می نویسی پسر! مثل ماه!� و من به خاطر این همه تحسین اشتباهی � ذوق مرگ� شدم! چه اشتباه بزرگی �!
گفتم : � بمان ! � دیر بود. تو خیلی وقت پیش رفته بودی. اشتباهی فکر می کردم که هستی. چشمهایم را اشتباهی بسته بودم� نه! بسته بودی. من، تنهای تنها، وسط یک دنیا آدم و یک دنیا غربت و یک دنیا اشتیاق گم شده بودم. دستهایم را توی هوا چرخاندم دنبال دستهای تو: نبودی! چشمهایم کاملا بسته بودند و تو کاملا نبودی�
گفتم: � بمان ! � گفتی � کجا ؟ من همان جای سابقم هستم � گفتم: �پس چرا اینقدر دور ؟� گفتی: �اشتباه گرفتی پسر جان!� و قاه قاه خندیدی! من وسط یک دنیا آدم اشتباهی و یک دنیا غربت اشتباهی و یک دنیا اشتیاق اشتباهی، اشتباهی تنها شده بودم�
زیبا و به تمام زیبا! من خیلی اشتباهی عاشق زیبایی اش شده بودم و خیلی اشتباهی فکر کرده بودم می توانم عاشقش کنم! آن هم نه با چشمها، که با کلمه ها! من به همین راحتی او را اشتباهی دست کم گرفتم و باختم! به همین راحتی و به همین اشتباهی ! همین!
63988 بازدید
15 بازدید امروز
22 بازدید دیروز
117 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian