با لحن رویا بخوان..
همه وقت
بی تفاوت زمان و مکان
به شرط با تو بودن،
بگذار همه بدانند/ که در من مجنونی قهقهه سر می دهد..
وقت های بودن با تو
وقت های قدم زدن با تو
وقت های کافه رفتن با تو
وقت های سیگارهای مشترک با تو..،
با تمام وجود می خندم،
تا همه نگاه های عاقل اندر سفیه مرا نشانه رود..،
همه شان را به جان خریدارم..،
وقتی تو هستی..
.
.
.
چشم هایت
با تمام بی خوابی های من روی هم ریخته است
وقتی// فنجان فنجان// کافئین به خورد من می دهی..،
هیچ دیازپامی دیگر
خواب را در من وسوسه نمی کند..
تو که هستی
بی خوابی دیگر معنایش کلافگی نیست..،
من بیدارم و زندگی در من میل به فروپاشی ندارد..
تو کنارم نشسته باشی
و من با تمام بی خوابی ام
شاملو را در کافه های لاله زار بفهمم
و تمام دردهایم
پشت صدای تو// به خواب روند..
شاملو را باز کنی
و بخوانی
"ما دیگر به جانب آن شهر سرد باز نمی گردیم
و من همه جهان را
در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم..،
مرا لحظه ای تنها مگذار....."*
بخوانی و بغضی نشکسته را
پیش از آنکه اشکی شود
و من برای آتش دردهایم به عاریه بَرم
در گلو فرو دهی..
.
.
.
خودم را از ساعت عقب می کشم
و به میدان می فرستم غم را
زیر تاراج بی وقفه نگاهت..
و سانسور میکنم درد را// از سکانس بودنمان..
بی آنکه به این فکر کنم
که خوشبختی با تو بودنم
از حسادت تمام مردم این شهر
هر لحظه// در معرض چشم زخم است..
نگاه ویرانگرت// در حرارت گُر گرفته دانه های عرق روی گونه هایت
همه غم ها را در من ویران می کند
و عشق// با نبضی تند
در پیوند با// نفس زدن های بی وقفه ام
خشت به خشت// به ثریا می رسد
و تمام اینها
چیزی جز انعکاس حیات// در چشم های تو نیست
که معناش// می شود زندگی...
-
-
-
دوست داشتنت
یعنی// می دانم
از هم آغوشی با نگاهت
کودکی غمگین در من زاده می شود..،
اما باز
در بطن بی قرار خود// می گذازم
نطفه اش با نگاه تو بسته شود..،
که همیشه ایمان دارم
به خدایی که تو را
هر روز// شاید// یک روز بیشتر
برای من نگه دارد..